lollipops
اگه قلب همه از سنگ بود دیگه نه دردی بود و اندوهی ونه خاطره ای
باشد که راه هایی را که باهم پیموده ایم از یاد ببرم .
راه ها کوه ها و دشت های رویاهام را از یاد می برم
رویاهایی که مال من بودند و اکنون تو انها را از من ربودی رویاهایی
که دیگر نمی شناسمشان .
دست های یخ زده ...پاهای خواب رفته ......و مدام باید از کار دست بکشم
بعد رفتن تو این روزگار من این است .
گفت ((سعی کن زندگی کنی –خاطره برای پیرمردها و پیرزن هاست))
چگونه خاطراتمان را فراموش کنم ؟
شاید عشق پیش از هنگام پیرمان می کند و هنگامی جوانی را به ما باز
می گرداند که دیگر دوران جوانی گذشته .
امه چگونه آن لحظه ها را به یاد نیاورم ؟
برای همین است که مینویسم تا اندوه را به دلتنگی و تنهایی را به خاطره تبدیل کنم .
تو راست می گفتی آب ها می توانند آنچه را که آتش نوشته خاموش کنند
خاطرات من برای تو مانند آتش بود وتوبرای آنها آب .
همه برای تغییرکردن مجاز هستند
ولی تو چرا اینگونه تغییر کردی ؟!
نظرات شما عزیزان:


البته دور از جون مهسا خانوم و ملیکا خانوم...
وبلاگ قشنگی دارین
خوشحال میشم اگه به منم سر بزنین


Power By:
LoxBlog.Com |